من یه ...

چرا عشق؟!

من یه ...

چرا عشق؟!

شروع

15سالم بود بچه بودم. ولی می تونستم احساس کنم. از من یه سال کوچیکتر بود . یه دختر که ازم 10 سانت کوتاه تر بود با یه صورت گرد که همیشه یه لبخند رو لباش بود. خیلی شبیه مامانم بود شاید واسه همین ازش خوشم میومد. تو شهر ما نبودن ما تو تبریز بودیم اونا تو مشهد واسه همین کم میدیدمش. وقتی میومدن تبزیر زندگیم عوض میشود تبریز یه جور دیگه ای بود همه جا رو دوس داشتم آخه من در کل پسر گوشه گییریم . پیشش آرامش داشتم. با اینکه عاشقش بودم همیشه اذیتش می کردم آخه اگه با اون مثله بقییه دخترا رفتار نمیکردم تابلو میشد. ولی با اینکه ناراحت میشد همیشه میومد پیشم که باهم بازی کنیم. . . . ادامه دارد